ساینا ساینا ، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

خاطرات ساینا

....

1392/11/20 10:43
نویسنده : آزاده
132 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه عصر رامیلا اومد خونه....تا شب با هم بودین...

پنجشنبه شب بعد از 3 ماه بالاخره فرصت شد بریم دیدن یکی از آشناهای خیلی دور که توی کوچه اتفاقی همسایه شدیم... پسرشون کیان مهر 1 سال و هفت ماهشه....دلش میخواست دنارو بچلونه....خیلی ریسک کردم...با اینحال درحالیکه توی دستهام محکم گرفته بودمش گذاشتمش توی بغلش...یکی دوبار خطرناک ظاهر شد ولی دلم نیومد دلشو بشکنم... یکسره نازش میکرد و میبوسید...

جمعه صبح درحالیکه داشتیم صبحونه میخوردیم و کارتون میدیدیم سر کارتون دیدن یا درس خوندن بینمون کنتاک پیش اومد..(آخه هنوز لب وا نکرده بودم بعد از صبحونه گفتم "خب ساینا" ، یهو قبل از اینکه اجازه بدی جمله ام تموم شه گفتی، لابد میخوای بگی بریم درس بخونیم، درحالیکه میخواستم بگم آماده شی بریم خرید) قرار بود با هم بریم اسباب بازی فروشی یه هدیه واسه تولد برسام بخریم  که تنبیهت کردم و با وجودیکه یکسره اصرار میکردی حین گریه و معذرت خواهی تنهایی رفتم.....چند بار بهم زنگ زدی که فکرهامو کردم و پشیمونم و  و  وو.....ولی من....

برگشتم همه اون جملات رو تکرار کردی منم بخشیدمت... خوشحال شدی که لااقل تولد میبرمت... بعد از ناهار بلافاصله آماده شدیم رفتیم تفلد برسام جون........حسااااااااااااااااااااااااااااااااااااااابی بهتون خوش گذشت...طفلی خونه فاطمه جون کم مونده بود سقفش بریزه پایین.....صداش در نمیومد و تمام مدت توی سر و کله هم میزدین جیغ و داد و بازی میکردین... خیلی زحمت کشیده بود........ساعت 8 برگشتیم خونه...دنا جون هم که تمام مدت یا شیر میخورد یا خواب بود..... واسه دومین بار توی جشن تولد شرکت کرد...اولیش خاله زیبا بود که توی 6 روزگی اش بود....

صبح شنبه با بابائی رفتیم سمت انقلاب که هم کتاب opd یت رو منگنه کنیم (سیمی اش کردیم) هم جلد 2 جان تامسون و چند تا کتاب دیگه واست تهیه کنیم... زنگ زدم به خاله زهره که خونه بود...من موندم پیش خاله زهره بابا رفت دنبال خرید و باقی کارا... 8 جلد کتاب جدید واست خریده بود....

4 جلد مثنوی معنوی... یه کتاب شعر(ترانه های آفتاب) به همراه نت واسه پیانو....دو تا کتاب اطلاعات عمومی و یه کتاب دوزبانه (short stories) که دوست داشتم با تصویر باشه که بتونی از روی تصاویر داستانو حدس بزنی ولی متاسفانه تصویر نداره....

چند تا کمک آموزشی هم واسه بچه های منشی های مطب هم خرید... و دوتاشم واسه شما...

دیروز آکادمی رفتم با دکتر صحبت کردم...که مث سابق نسبت بهت سختگیرانه رفتار کنن... چون توی درس پس دادن شل و وارفته شدی...... و چیزای دیگه،  ......تستت کرد...راضی بود با اینحال راهکار جدید گرفتم و....

الان مدرسه ای....فردا جلسه ماهانه با تیچر زبانتون توی مدرسه داریم...

 

دوستت دارم....

 

تا بعد...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)